ناگفته هائي از تعاملات دو يار ديرين(1)
ناگفته هائي از تعاملات دو يار ديرين(1)
*درآمد
لطفاً قبل از شروع مصاحبه ، خودتان را معرفي کنيد .
در سال 41 وارد مرحله اي مي شويم که نهضت اسلامي به رهبري روحانيت معظم ، به ويژه رهبر قاطع و منحصر به فرد امام (ره) شروع شد . پدر من پيوسته با نهضت ها بود، يعني از نهضت مرحوم نواب تا نهضت امام و بعد هم پيروزي انقلاب و پس از انقلاب هم پيوسته در خدمت انقلاب بود و سه دوره هم نماينده تبريز در مجلس شوراي اسلامي شد و خدمات و وظايفش را انجام داد . هشت سال در محضر مقام معظم رهبري ، چهار سال عضو هيئت و شوراي ائمه جمعه ايران بود و مسئوليت هائي داشت و چهار سال هم در شوراي فتواها و شوراي مسائل شرعي مقام معظم رهبري همکاري داشت و پاسخ به سئوالات و فتواها و تنظيم مسائل شرعي و مسائل علميه مقام معظم رهبري را در شورائي که در بيت ايشان مستقر بود، انجام مي داد.
در اسناد و مدارک ، اسامي حجت الاسلام انزابي و آيت الله قاضي طباطبائي معمولاً با يکديگر آورده مي شود، سابقه آشنائي اين دو بزرگوار به چه زماني برمي گردد؟
بعد از اينکه پدر من در زمان حيات مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن انگجي به تبريز آمد و خواست در اينجا مقيم شود ، طبيعتاً با ياران نجفي اخت بيشتري داشت و ياري و دوستي و پيوند با خانواده آقاي طباطبائي در واقع سابقه در دوران نجف داشت . ارادت پدر من نسبت به خانواده آيت الله شهيد قاضي طباطبائي ، يک ارادت جدي بود . هنگامي که آقاي قاضي به تبريز برگشت، پدر من در اينجا منبر مي رفت و جلساتي داشت و از اين طريق ارتباطات برقرار شد. از سال 32 و نهضت نواب صفوي ، ارتباطي بين پدر من و شهيد آيت الله قاضي برقرار شد که تا لحظه شهادت ايشان و فوت پدر بنده ادامه داشت و خانواده ما پيوسته ارادتمند خانواده آيت الله قاضي طباطبائي است .
آيا اين دو بزرگوار به عنوان طلبه و هم حجره اي هم آشنائي داشتند ؟
در دوره فعاليت هاي فدائيان اسلام ، آيت الله قاضي و مرحوم پدر شما آيا ارتباطات مبارزاتي هم با آنها برقرار کرده بودند؟
يکي از عواملي که در وحدت اين دو بزرگوار وجود داشته، وحدت در پيروي از يک مرجع و زعيم مسلمين بوده است ، يعني اين دو بزرگوار در مقاطعي از آيت الله حکيم و سپس از امام پيروي کردند. اين موضوع در تبريز که اکثر علماي آن حامي آقاي شريعتمداري بودند، برجسته تر است. علت اين گزينش هاي مشترک چه بود؟
بزرگاني که آقاي حکيم را مطرح کردند ، ابتدا خانواده ما و سپس خانواده شهيد آيت الله قاضي بودند. اين سبب شد که پس از رحلت آيت الله العظمي بروجردي ، مرجعيت آيت الله العظمي حکيم در آذربايجان برجسته شود . جبهه مقابل ، طرف آقاي شريعتمداري را داشتند . اين مسئله در تبريز دو گروه و دو جبهه را ايجاد و به هنگام رهبري نهضت توسط امام راحل نقش برجسته تري پيدا کرد . عده اي دنبال همشهري گري بودند و عده اي دنبال اين مسائل نبودند. اين دسته فکر کردند حالا بايد از چه کسي تبعيت کنند؟ نه اينکه اتفاقي ، بلکه بدون تعصب و با يک تيزبيني و نگاه بصيرانه ، متوجه امام شدند و از همان دهه 40، پيوند با رهبر کبير انقلاب جوش خورد و تنگاتنگ شد و تا آخر حرکت ، يعني سال 57 و پس از آن ، در تبريز ، مريدان خاص امام و در واقع نسل اول مريدان ايشان ، دو خانواده بيش نبودند ، يکي خانواده قاضي طباطبائي و ديگري خانواده انزابي و غروي .
اشاره اي کرديد به روند مبارزات . گويا 15 خرداد 1342 و حوادث پس از آن منتهي به دستگيري پدر جناب عالي و آقاي قاضي و انتقال آنها به زندان قزل قلعه شد. اين دو بزرگوار چه فعاليتي داشتند که دستگير و به تهران منتقل شدند ؟
آقاي قاضي هفته اي يک بار در روزهاي چهارشنبه در مسجد شعبان منبر مي رفتند و گاهي هم در مسجد مقبره ، اما پدر من منبري بود و به خصوص در ايام صفر و محرم و شعبان و رمضان ، منبر هاي منظمي داشت . به هر حال بردن نام امام توسط اين دو بزگوار برايشان دق دل بود . به طوري که قطعاً مستحضريد به شهيد قاضي لقب « خميني آذربايجان» داده بودند. پدر بنده هم چنان شاني داشت که براي بردن نام خميني در خلوت و جلوت و مجالس تهديد مي شد . ايشان به خاطر همين منابرشان دستگير شد .
ويژگي هاي منبرهاي شهيد قاضي طباطبائي چه بود؟
مي دانيد که امام را يک بار دستگير کردند و به تهران آوردند و ايشان با وساطت مراجع آزاد شدند. در نوبت دوم ايشان به خاطر سخنراني درباره کاپيتولاسيون دستگير شدند. مگر در بحث کاپيتولاسيون چه مسائلي مطرح بود ؟ امريکا و صهيونيسم . تبعيد امام به ترکيه دقيقاً به خاطر اين مسئله بود و خط قرمز همين جا بود و خط قرمز شهيد آيت الله طباطبائي و پدر بنده هم همين بود . بعد از کاپيتولاسيون ، امام مسير و خط را مشخص کردند تا در سال 47 و با آتش زدن مسجد الاقصي که قلب مسلمين را جريحه دار و جامعه اسلامي را داغدار کرد ، مسئله کاملاً رو شد. بعد از تبعيد امام ، تبعيد شهيد آيت الله قاضي طباطبائي و پدر من عمدتاً به خاطر تبعيت از امام بود ، چون ايشان خط قرمزهايشان را کاملاً با رژيم شاه مشخص کرده بودند.
البته روحانيون ديگري هم بودن که صحبت از انقلاب به رهبري روحانيون مي کردند و مريداني و جايگاهي داشتند، ولي اين دو شخصيت ، پرونده هايشان مشخص است . اگر به اسناد ساواک مراجعه کنيد ، همه گزارش ها حول محور ياد امام و مقابله با امريکا و اسرائيل است . ماموران ساواک وي اين دو نکته جداً حساس بودند و حقيقت قضيه اين است که هر دو بزرگوار محکوم اين مسائل بودند. اگر بخواهيم همه حوادث را با ذکر جزئيات بيان کنيم چندين شبانه روز وقت خواهد برد!
آيا از دستگيري پدر بزرگوارتان و نيز آيت الله قاضي در سال 42 تصويري داريد؟
آنچه که اتفاق افتاد بر اساس اسناد ساواک بررسي و افشا و چاپ شده است . مهرداد دو سه بار با تهران تماس مي گيرد و نامه مي نويسد که بايد پنج شخصيت از جمله آقاي قاضي و پدر بنده را دستگير کنند و به تهران بفرستند . اين پنج شخصيت براي جامعه مطرح بودند و کلامشان نافذ بود .
سه نفر ديگر چه کساني بودند؟
ما رفتيم پدرمان را صدا زديم و ايشان با همان لباس راحت خانه آمدند دم در . اينها هم مجال ندادند و آقا را سريع با همان سر و وضع بردند.ما دنبال سرشان رفتيم و ديديم ماشيني در آنجا هست . ما گفتيم هوا سرد است و بگذاريد براي حاج آقا لباس بياوريم ، ولي آنها گفتند ما خودمان تهيه مي کنيم . خلاصه پدرم را مي بردند ساواک و آقا در آنجا مي بينند که ماموران ساواک تبريز ، آقاي ناصرزاده را هم گرفته اند و همگي را بدون هيچ وقفه اي با جيپ هاي ارتشي راهي تهران کرده بودند. هوا هم سرد بود و اينها با لباس منزل و تنها وسيله گرم کننده شان دو تا پتو بود که به آنها داده بودند. بعدها فهميديم که آقاي قاضي را تنها ، پدر بنده و آقاي ناصرزاده را با هم و آقاي خسرو شاهي و آقاي دروازه اي را با هم برده بودند به تهران و اين ياران ديرين در آنجا به هم ملحق شده بودند!
ما در اينجا به آقاي ايرواني التماس و از ايشان تمنا کرديم که به شکلي از دستگيرشدگان خبري بگيرند، چون اوايل نمي دانستيم کجا هستند و بالاخره خبردار شديم که در تهران هستند و با وساطت ايشان خواستيم اجازه بدهند برايشان لباس بفرستيم. يک دست لباس را حدوداً بعد از دو هفته توانستيم بفرستيم .
اجازه ملاقات داشتيد ؟
در آن جلسه ملاقات شهيد قاضي هم بودند؟
اين نکته را هم عرض کنم که در آنجا تنها اينها نبودند، يعني از سال 42 به بعد چپي ها و بعدا گروه هاي خاصي به زندان آمدند و عمده وقت پدرم و آقاي قاضي در قزل قلعه به بحث با چپي ها مي گذشت. پدرم نقل مي کرد که ما هر روز جلسه بحث داشتيم. البته پدرم و شهيد آيت الله قاضي با يکديگر هم مباحثاتي داشتند ، ولي بحث ها به چپي ها اولويت داشت . اينها اغلب جوان بودند، ولي البته چندان دانشگاهي نبودند، چون حرکت هاي اجتماعي از سال 46 به بعد در تهران و تبريز شروع شد و دانشجويان به نهضت هاي اسلامي پيوستند . پدرم و آيت الله قاضي در آن دو ماهي که در زندان قصرالدشت و قزل قلعه بودند ، با تعدادي از دانشجويان که عمدتاً توده اي بودند ، به بحث مشغول بودند. پدرم مي گفت هميشه با اينها بحث مي کرديم ، ولي متاسفانه آنها هيچ توجه و انعطافي نداشتند و دگم بودند.
پس از آنکه آيات عظام در قم و نجف و مشهد تلاش هاي فراواني براي آزادي اين شخصيت ها ، مخصوصاً اين 5 نفر که تبريزي بودند، کردند، دولت مجبور شد اينها را آزاد کند ، منتهي به شرط عدم خروج از تهران ، يعني هم آيت الله شهيد قاضي طباطبائي، هم پدر من و هم آقاي ناصرزاده به مدت يک سال حق نداشتند از تهران خارج شوند. اينها از ساواک که آزاد مي شوند ، آقاي انزابي به منزل عمويم مي رود و مهمان آنها مي شود ، البته مامورين ساواک هميشه در خانه بودند، يعني صبح اول وقت مي آمدند و در آنجا مي نشستند و تا ديروقت که خاطرجمع مي شدند ديگر کسي نمي آيد و با آنها ملاقات نمي کند و تماس تلفني با بغداد برقرار نمي شود . تا يک سال وضعيت اين طور بود و به اصطلاح آنها در بازداشت خانگي بودند.
در ارديبهشت سال 43 آيت الله قاضي بدون اينکه ساواک ايشان را ترخيص کند ، تصميم مي گيرد به تبريز برگردد و با قطار به تبريز مي رود و استقبال عظيمي از ايشان به عمل مي آيد ، به طوري که از ايستگاه تا مقصوديه که منزل ايشان بود ، جمعيت موج مي زد. ساواک به وحشت افتاد که اگر آيت الله قاضي بخواهد بيشتر از يک هفته در تبريز بماند، آذربايجان از دست حکومت بيرون مي رود و همان شب مجدداً ايشان را دستگير مي کند ، ابتدا به علت بيماري به بيمارستان مي برد و سپس به نجف تبعيد مي کند که در مباحث تاريخي شهيد آيت الله قاضي طباطبائي بايد دقيقاً بررسي شود.
آيا شما در آن استقبال تاريخي حضور داشتيد ؟
دو روايت از اين استقبال وجود دارد . بعضي مي گويند که بعد از تبعيد بافت بوده و بعضي مي گويند در اين مقطعي بوده که شما فرموديد . آيا دو بار اين اتفاق افتاده يا روايت دوم صحيح است ؟
از اين مرحله به بعد تا مدتي بين پدر شما و آيت الله قاضي فاصله افتاد تا زماني که هر دو به تبريز برگشتند.
بله، در آن دوراني که آيت الله قاضي در بافت بود ، بين ايشان و پدرم به حسب ظاهر فاصله افتاد . ايشان شش ماه در بافت و دو ماه در زنجان ، ولي آن دو همچنان رابطه روحاني و معنوي داشتند . در اين فاصله رهبري حرکت هاي مبارزاتي توسط افرادي که در خط اول مبارزه و در خط امام حرکت مي کردند ، کاملاً بر عهده پدرم بود .
در اينجا توضيحي را لازم مي دانم . دقيقاً بار حرکت و نهضت و انديشه امام به دوش گروهي استوار بود که کم و در اقليت بودند . زمينه ها را هم بايد عرض کنم . بيت آيت الله آسيد حسن انگجي از پايگاه هاي انقلاب بود و ايشان دقيقا پيرو و دنباله رو اهداف امام (ره) بود و ديگر بيت شهيد آيت الله قاضي طباطبائي بود و ديگر علما، البته آنهائي که مريد امام بودند و نهضت امام را دنبال مي کردند ، جلساتشان در اين دو بيت خلاصه مي شد ، نتيجتاً بيت اين دو شخصيت ، جايگاه و پايگاه هر نوع حرکت و تجمع مردمي ، تنظيم ، تکثير و پخش اعلاميه و بيانيه بود .
بعد از قضاياي بگير و ببندها و زندان ها و تبعيد هاي سال 42 ، وقتي بالاخره آيت الله قاضي به تبريز برگشت ، پايگاه انقلاب در بيت ايشان تقويت و زمينه تجمع در بيت آقاي انگجي کمي کمرنگ شد. البته در نزديکي هاي پيروزي انقلاب ، باز هم پررنگ شد. نهايتاً در سال 43 به بعد مسجد مقبره ، مسجد شعبان ، مسجد آيت الله شهيدي و هيئت انزابي ، يعني هيئت بعدازظهر جمعه ها ، در صحنه مبارزات مطرح و برجسته شدند و خط مقدم نهضت امام در اين هيئت جمع مي شدند و با همه اختناق و سختي هائي که بود، مقدمين جبهه حرکت امام به فعاليت خود شدت بخشيدند.
اين افراد چه کساني بودند؟
همه اينها تقريباً بين بيوت علمائي که اشاره کرديد مشترک بودند؟
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}